التِّلمیذُ المِثالـﻰّ
رَخیصٌ ... رخیصٌ...!
ألْبِسةٌ جمیلةٌ... أحْذِیةٌ أنیقةٌ ...! کُلُّ شـﻰءٍ رَخیصٌ... أسرِعوا... أسرِعوا!
درس سوم
دانش آموز نمونه
ارزان است ... ارزان است ... !
لباس های زیبا ... کفش های شیک ... ! همه چیز ارزان است ... بشتابید... بشتابید .
ـ هذا جمیلٌ جدّاً... ثَمَنُهُ باهِظٌ!
ـ اِنْتَخِبْ یا وَلَدﻯ! لاتُفَکِّرْ فـﻰ الثَّمَنِ!
_ این بسیار زیباست ... بهای (قیمت) آن گران است!
_ ای پسرم انتخاب کن . به بها (قیمت)فکر نکن .
فـﻰ زاویةٍ مِنَ الشَّارع
اَلصَّحیفةُ... اَلصَّحیفةُ الْمَسائیّةُ أخبارٌ مُهِمّةٌ... أخبارٌ مُهِمّةٌ!
در گوشه ای از خیابان
روزنامه ... روزنامه عصر . اخبار مهم ... اخبار مهم
ـ هَلْ تَعْرِفینَ بائِعَ الصُّحُفِ؟
ـ لا... لا أعْرِفُهُ.
ـ هو تلمیذٌ فـﻰ مدرسَتِنا.
_ آیا روزنامه فروش را می شناسی ؟
_ نه او را نمی شناسم .
_ او دانش آموزی در مدرسه ماست .
ـ هو تلمیذٌ؟!... مسکینٌ... هو ضعیفٌ فـﻰ دُروسِهِ حتماً.
ـ أمّاه! لِماذا یَشْتَغِلُ هذا التِّلمیذُ بِبَیْعِ الصُّحُفِ؟
ألیس لَهُ درسٌ ؟!
_ او دانش آموز است؟! ... بیچاره ... او حتماً در درسهایش ضعیف است .
_ مادر ! چرا این دانش آموز مشغول روزنامه فروشی است؟
آیا درس ندارد؟!
ـ بَلَـی... ولکن هؤلاءِ یَهْرُبونَ من قِراءةِ الدّروس. هم یَتَکاسَلونَ ... حتماً... لاشکَّ.
ـ ولکِن...!
ـ مالَکَ تَتَأمَّلُ...؟! اَلشَّمسُ مُحْرِقَةٌ...غَداً حَفْلَةٌ...!
_ بله ولی اینان از خواندن درسها فرار می کنند. آنان تنبلی می کنند ... حتماً ... هیچ شکّی نیست.
_ ولی
_ تو را چه می شود که درنگ می کنی(می اندیشی) ... ؟!
خورشید سوزان است ... فردا جشن است .
فـﻰ البیت
ـ أمّاه! تَنْعَقِدُ حَفْلَةٌ فـﻰ الْمدرَسةِ.
ـ شـﻰءٌ جمیلٌ! بِأﻯِّ مناسَبةٍ؟
مادر!جشنی در مدرسه بر گزار می شود.
_ چیز زیبایی است ! به چه مناسبتی؟
ـ لِتَعیینِ التِّلمیذِ المثالـﻰِّ!
ـ مَنْ هو؟
_ برای تعیین دانش آموز نمونه.
_ او کیست؟
ـ لا أدرﻯ ... حتماً ذلک الوَلَد . لا أدرﻯ . لا أدرﻯ.
ـ نمی دانم ... حتماً آن پسر . نمی دانم . نمی دانم .
ـ علی أﻯِّ حالٍ... هل نذهبُ معاً یا أمّاه؟
ـ یا بُنَـﻰَّ! أنتَ تَعْلَمُ أنَّ غَداً مَوْعِدَ تَسلیمِ السَّجّادةِ لِصاحبِها... لا أقْدِرُ, آسِفَةٌ.
- لا بَأسَ!
_ به هر حال ... آیا با هم می رویم ای مادر؟
_ ای پسرکم! تو می دانی که فردا وقت تحویل قالیچه به صاحبش است. نمی توانم، متأسفم .
_ عیبی ندارد.
اِستَیْقَظَ قَبْلَ طلوعِ الْفَجْرِ و تَوَضَّأ و بَعْد َالصَّلاةِ, هیَّأ نَفْسَهُ لِلذَّهابِ... فَذَهَبَ وَحْدَه.
قبل از طلوع صبح بیدار شد و وضو گرفت و بعد از نماز ، خودش را برای رفتن آماده کرد ... پس به تنهایی رفت .
فـﻰ الْمدرسةِ
مَرْحَباً... مَرْحَباً... تَفَضَّلوا... تَفَضَّلوا!
ـ شُکراً جَزیلاً.
در مدرسه :
خوش آمدید ... خوش آمدید ... بفرمایید ... بفرمایید ...
_ خیلی متشکّرم
...و بعْدَ دقائقَ بَدَأت الْمَراسیمُ و بعدَ إجراءِ مَسْرَحیّهٍ و أنشودَةٍ...
نَحنُ اجْتَمَعْنا هُنا لِتَکْریمِ تلمیذٍ مِثالـﻰّ... هو أسوةٌ لِلْجَمیعِ...فـﻰ الأخلاقِ ...فـﻰ الدَّرسِ... والعَمَل. هذا هو «سعیدٌ».
و بعد از چند دقیقه مراسم شروع شد و بعد از اجرای نمایشنامه ای و سرودی ...
ما اینجا برای بزرگداشت دانش آموز ی نمونه جمع شده ایم ... او برای همه الگوست ... در اخلاق ... در درس ... و کار. این وی است. «سعید» (این شما و این هم سعید.).
ـ إلهـﻰ! ماذا أشاهِدُ؟ هو ذلک البائِعُ!
خدایا ! چه می بینم ؟ او همان فروشنده است .
ـ بُنَـﻰَّ... بُنَـﻰَّ... لَقَد اشْتَبَهْتُ...لا... لا... هوالنّاجِحُ...!
فـﻰ الْحقیقةِ نحن نَتکاسَلُ.
پسرکم ... پسرکم ... اشتباه کرده ام ... نه ... نه .... او موفّق است .
در حقیقت ما تنبلی و سستی می کنیم .
أقْبَلَ سعیدٌ و اسْتَقْبَلَهُ الْمدیرُ بِحَفاوَةٍ و بعدَ مصافَحَتِهِ علَّقَ علی عُنُقِهِ وِسامَ الْاِجتهادِ و النَّشاطِ. و مَنَحَهُ جائِزةً.
سعید جلو آمد و مدیر به گرمی از او استقبال کرد و بعد از دست دادن با او مدال تلاش و فعّالّیت را به گردن او آویخت و جایزه ای به او بخشید.