یکی از فانتزیام اینه :
توی بیمارستان، یه پرستار فوق العاده زیبا وجذاب
از اتاق عمل سریع میاد بیرون و
داد میزنه: آقای دکتر؟ آقای دکتر؟ بیمار داره از دست میره
من درحالی که لبخندی پرمعنا بر لب دارم سرمو میندازم پایین و از توی کشو دستکشمو در میارم
پرستار بلندتر و با التماس میگه: آقای دکتر عجله کنید ، قلبش از حرکت ایستاده من باز هم با لبخندی معنا دار دستکشارو دستم میکنم
ایندفعه
همه پرستارا و دکترا از اتاق میریزن بیرون و فریاد میزنن آقای دکتر آقای
دکتر بیمار داره میمیره من که دسکشامو دستم کردم با خونسردی به چهره تک
تکشون نگاه میکنم و میگم:
.
.
.
.
آقای دکتر طبقه بالا تشریف دارن بعد سطل آبو با پام هول میدم جلو و همینجور که دارم زمینو تی میکشم توی مه و غبار و دود محو میشم 
با یکی 124 تا دوست مشترک دارم .
کار از اَدد مَدد گذشته !
باید بنده خدا رو ناهاری شامی چیزی دعوت کنم منزل !
خیلی آشناس مِث که :|
--------------------------------
ردم لو بره!
من شخصا به خودکشی اعتقاد ندارم، مگر اینکه پسوُ
سلام دوست خوبم
وب قشنگی داری
خوشحال میشم به وب من هم سر بزنی
میتونی برای وبلاگت آدرس جدید ثبت کنی
http://s2a.ir
سلام دوست خوبم
وب قشنگی داری
خوشحال میشم به وب من هم سر بزنی
میتونی برای وبلاگت آدرس جدید ثبت کنی
http://s2a.ir