beheshti high school class101

وبلاگ کلاس 101دبیرستان نمونه دولتی بهشتی

beheshti high school class101

وبلاگ کلاس 101دبیرستان نمونه دولتی بهشتی

ترجمه درس چهارم

الدَّرسُ الرّابعُ

اَلعِبرةُ

أیُّها النّاسُ مَوکِبُ صاحبِ الْجَلالةِ «قارونَ» الْمُعَظَّمِ فـﻰ الطَّریقِ...اِبْتَعِدوا ! اِبْتَعِدوا !

ـ اَللّهُمَّ خَلِّصْنا مِن شرِّ هذا الطَّاغوتِ!

درس چهارم عبرت

ای مردم کاروان اعلاحضرت قارون بزرگ در راه است. دور شوید. دور شوید.

_ خدایا ما را از شرّ این طاغوت خلاص کن .



ادامه مطلب ...

ترجمه درس سوم

اَلدَّرسُ الثالثُ

التِّلمیذُ المِثالـﻰّ

رَخیصٌ ... رخیصٌ...!

ألْبِسةٌ جمیلةٌ... أحْذِیةٌ أنیقةٌ ...! کُلُّ شـﻰءٍ رَخیصٌ... أسرِعوا... أسرِعوا!

درس سوم

دانش آموز نمونه

ارزان است ... ارزان است ... !

لباس های زیبا ... کفش های شیک ... ! همه چیز ارزان است ... بشتابید... بشتابید .

ـ هذا جمیلٌ جدّاً... ثَمَنُهُ باهِظٌ!

ـ اِنْتَخِبْ یا وَلَدﻯ! لاتُفَکِّرْ فـﻰ الثَّمَنِ!

_ این بسیار زیباست ... بهای (قیمت) آن گران است!

_ ای پسرم انتخاب کن . به بها (قیمت)فکر نکن .

فـﻰ زاویةٍ مِنَ الشَّارع

اَلصَّحیفةُ... اَلصَّحیفةُ الْمَسائیّةُ أخبارٌ مُهِمّةٌ... أخبارٌ مُهِمّةٌ!

در گوشه ای از خیابان

روزنامه ... روزنامه عصر . اخبار مهم ... اخبار مهم

ـ هَلْ تَعْرِفینَ بائِعَ الصُّحُفِ؟

ـ لا... لا أعْرِفُهُ.

ـ هو تلمیذٌ فـﻰ مدرسَتِنا.

_ آیا روزنامه فروش را می شناسی ؟

_ نه او را نمی شناسم .

_ او دانش آموزی در مدرسه ماست .

ـ هو تلمیذٌ؟!... مسکینٌ... هو ضعیفٌ فـﻰ دُروسِهِ حتماً.

ـ أمّاه! لِماذا یَشْتَغِلُ هذا التِّلمیذُ بِبَیْعِ الصُّحُفِ؟

ألیس لَهُ درسٌ ؟!

_ او دانش آموز است؟! ... بیچاره ... او حتماً در درسهایش ضعیف است .

_ مادر ! چرا این دانش آموز مشغول روزنامه فروشی است؟

آیا درس ندارد؟!

ـ بَلَـی... ولکن هؤلاءِ یَهْرُبونَ من قِراءةِ الدّروس. هم یَتَکاسَلونَ ... حتماً... لاشکَّ.

ـ ولکِن...!

ـ مالَکَ تَتَأمَّلُ...؟! اَلشَّمسُ مُحْرِقَةٌ...غَداً حَفْلَةٌ...!

_ بله ولی اینان از خواندن درسها فرار می کنند. آنان تنبلی می کنند ... حتماً ... هیچ شکّی نیست.

_ ولی

_ تو را چه می شود که درنگ می کنی(می اندیشی) ... ؟!

خورشید سوزان است ... فردا جشن است .

فـﻰ البیت

ـ أمّاه! تَنْعَقِدُ حَفْلَةٌ فـﻰ الْمدرَسةِ.

ـ شـﻰءٌ جمیلٌ! بِأﻯِّ مناسَبةٍ؟

مادر!جشنی در مدرسه بر گزار می شود.

_ چیز زیبایی است ! به چه مناسبتی؟

ـ لِتَعیینِ التِّلمیذِ المثالـﻰِّ!

ـ مَنْ هو؟

_ برای تعیین دانش آموز نمونه.

_ او کیست؟

ـ لا أدرﻯ ... حتماً ذلک الوَلَد . لا أدرﻯ . لا أدرﻯ.

ـ نمی دانم ... حتماً آن پسر . نمی دانم . نمی دانم .

ـ علی أﻯِّ حالٍ... هل نذهبُ معاً یا أمّاه؟

ـ یا بُنَـﻰَّ! أنتَ تَعْلَمُ أنَّ غَداً مَوْعِدَ تَسلیمِ السَّجّادةِ لِصاحبِها... لا أقْدِرُ, آسِفَةٌ.

- لا بَأسَ!

_ به هر حال ... آیا با هم می رویم ای مادر؟

_ ای پسرکم! تو می دانی که فردا وقت تحویل قالیچه به صاحبش است. نمی توانم، متأسفم .

_ عیبی ندارد.

اِستَیْقَظَ قَبْلَ طلوعِ الْفَجْرِ و تَوَضَّأ و بَعْد َالصَّلاةِ, هیَّأ نَفْسَهُ لِلذَّهابِ... فَذَهَبَ وَحْدَه.

قبل از طلوع صبح بیدار شد و وضو گرفت و بعد از نماز ، خودش را برای رفتن آماده کرد ... پس به تنهایی رفت .

فـﻰ الْمدرسةِ

مَرْحَباً... مَرْحَباً... تَفَضَّلوا... تَفَضَّلوا!

ـ شُکراً جَزیلاً.

در مدرسه :

خوش آمدید ... خوش آمدید ... بفرمایید ... بفرمایید ...

_ خیلی متشکّرم

...و بعْدَ دقائقَ بَدَأت الْمَراسیمُ و بعدَ إجراءِ مَسْرَحیّهٍ و أنشودَةٍ...

نَحنُ اجْتَمَعْنا هُنا لِتَکْریمِ تلمیذٍ مِثالـﻰّ... هو أسوةٌ لِلْجَمیعِ...فـﻰ الأخلاقِ ...فـﻰ الدَّرسِ... والعَمَل. هذا هو «سعیدٌ».

و بعد از چند دقیقه مراسم شروع شد و بعد از اجرای نمایشنامه ای و سرودی ...

ما اینجا برای بزرگداشت دانش آموز ی نمونه جمع شده ایم ... او برای همه الگوست ... در اخلاق ... در درس ... و کار. این وی است. «سعید» (این شما و این هم سعید.).

ـ إلهـﻰ! ماذا أشاهِدُ؟ هو ذلک البائِعُ!

خدایا ! چه می بینم ؟ او همان فروشنده است .

ـ بُنَـﻰَّ... بُنَـﻰَّ... لَقَد اشْتَبَهْتُ...لا... لا... هوالنّاجِحُ...!

فـﻰ الْحقیقةِ نحن نَتکاسَلُ.

پسرکم ... پسرکم ... اشتباه کرده ام ... نه ... نه .... او موفّق است .

در حقیقت ما تنبلی و سستی می کنیم .

أقْبَلَ سعیدٌ و اسْتَقْبَلَهُ الْمدیرُ بِحَفاوَةٍ و بعدَ مصافَحَتِهِ علَّقَ علی عُنُقِهِ وِسامَ الْاِجتهادِ و النَّشاطِ. و مَنَحَهُ جائِزةً.

سعید جلو آمد و مدیر به گرمی از او استقبال کرد و بعد از دست دادن با او مدال تلاش و فعّالّیت را به گردن او آویخت و جایزه ای به او بخشید.

ترجمه درس دوم

درس دوم

إلهـﻰ ...! قد أسْلَمتُ مُنْذُ مدّةٍ و لکنْ ... ما شاهَدْتُ حَبیبـﻰ...! کَلَّمْتُ والِدَتـﻰ فـﻰ هذا الْموضوعِ... هـﻰ لاتَسْمَحُ...عجوزٌ... محتاجهٌ إلی الرِّعایةِ.

خدایا مدتی است که مسلمان شده ام ولی دوستم را ندیده ام با مادرم در این باره صحبت کردم او اجازه نمی دهد و پیر است نیازمند پرستاری و مراقبت است .

ولکن...

ماذا أفْعَلُ؟! أتُساعِدُنـﻰ؟!

ولی ...

چه کنم ؟ آیا مرا کمک می کنی ؟!

ذاتَ لیلةٍ

ـ أمّاه! لقد نَفِدَصَبْرﻯ! أنا مشتاقٌ لِزیارةِ الرَّسولِ (ص).

شبی

مادر جان صبرم تمام شده ! من مشتاق دیدار پیامبر (ص) هستم.

ـ کیف أصْبِرُ علی فِراقِکَ؟! ...لا...لا... أنا عجوزٌ... لا أقْدِرُ...!

چگونه بر دوری تو صبر کنم! ... نه ... نه ... من پیر هستم ... نمی توانم ... !

ـ لکن سأرْجِعُ قبلَ غروبِ الشَّمْسِ... أعاهِدُکِ!

ولی قبل از غروب خورشید باز خواهم گشت به تو قول می دهم!

ـ أمّا...! لابأسَ... حَسَناً...! أنا بانْتِظارکَ قَبْلَ غروبِ الشَّمْسِ.

ولی ... عیبی ندارد ... بسیار خوب . من قبل از غروب خورشید منتظرت هستم .

ـ حتماً... حتماً... شُکراً جزیلاً یا أمّاه!

حتماً ... حتماً ... خیلی متشکرم ای مادر!

فـﻰ الطَّریقِ

کیف أشْکُرُ هذه النِّعمةَ؟!

بعد ساعاتٍ أنا فـﻰ خدمةِ حَبیبـﻰ!

أ یُمْکنُ...؟ یا أوَیسُ! هَلْ تُصَدِّقُ؟

در راه

چگونه این نعمت را شکر کنم؟!

بعد از چند ساعت من در خدمت دوستم هستم!

آیا ممکن است ...؟ ای اویس ! آیا باور می کنی؟

فَقَرُبَ «أویسٌ» مِنْ مدینةِ النَّبـﻰِّ (ص)...

یا لَلسَّعادةِ! یا لَلسَّعادةِ!

اویس به شهر پیامبر(ص) نزدیک شد. چه سعادتی ! چه سعادتی!

و فـﻰ الْمدینةِ

ـ سِّیدﻯ! سیِّدﻯ! أین بَیْتُ النَّبـﻰِّ (ص)؟! أین...

ـ هُناکَ, هناکَ...

و در شهر

آقا!آقا ... خانه پیامبر(ص) کجاست ؟ کجاست ...

آنجا ،آنجا

آه... وَصَلْتُ... نِهایةُ الفِراقِ...!

طَرَقَ بابَ الْبَیْتِ.

ـ عفواً, حبیبـﻰ! ...أطْلُبُ زیارةَ حَبیبـﻰ رَسولِ اللّهِ (ص).

ـ أهلاً و سهْلاً, تَفَضَّلْ.

آه ... رسیدم .... پایان جدایی ... !

به در خانه زد . ببخشید، دوست من! می خواهم دوستم رسول خدا(ص) را دیدار کنم.

خوش آمدید.

ـ لا... لا... أینَ... أینَ؟

ـ هو سافَرَ إلی مکانٍ قَریبٍ,

یَرجِعُ بَعْدَ قلیلٍ إنْ شاءَاللّهُ.

نه ... نه ... کجاست ... کجاست؟

او به جایی نزدیک سفر کرده است ،انشاءالله بعد از مدت کمی برمی گردد.

ـ قَطَعْتُ هذه الْمسافةَ البعیدةَ لِزیارةِ حَبیبـﻰ.

والِدَتـﻰ؟!

فَجَلَسَ علی الأرضِ قَلِقاً... نَظَرَ إلی السَّماءِ, یُفَتِّشُ عَنْ مَوضِعِ الشَّمسِ...

این مسافت دور را برای دیدار دوستم پیمودم. مادرم؟!

با ناراحتی بر روی زمین نشست ... به آسمان نگاه کرد به دنبال جای خورشید می گشت ...

اَلْوفاءُ بالعَهْدِ؟!

نَهَضَ أویسٌ مِنْ مکانِه حزیناً و قالَ لِلصَّحابـﻰِّ:

لا أقْدِرُ أکثَرَ مِنْ هذا ! والِدَتـﻰ بانتظارﻯ... بلِّغْ سَلامـﻰ إلی حَبیبـﻰ.

و تَرَکَ الْمدینةَ.

وفای به عهد؟!

اویس با ناراحتی از جایش بر خاست و به یارپیامبر گفت: بیشتر از این نمی توانم! مادرم منتظرم است .

... سلامم را به دوستم برسان وشهر را ترک کرد .

رَجَعَ النَّبـﻰُّ (ص) مِنْ سَفَرِه...

إنِّـﻰ لَأجِدُ نَفَسَ الرَّحمانِ مِن جانبِ الْیَمَنِ!

تَفوحُ رائِحةُ الْجَنَّةِ مِن قِبَلِ «قَرَن»!

پیامبر (ص) از سفرش بازگشت ...

به راستی که من نفس خدای رحمان را از جانب یمن می یابم ! بوی بهشت از سمت «قرن» پخش می شود!

وَ بَعْدَ سِنینَ ... جاهَدَ أوَیْسٌ فـﻰ معرکةِ صِفِّینَ و هو یُدافِعُ عن حبیبِ حَبیبه, فَوَقَعَ عَلَی الأرضِ شهیداً. هَنیئاً لکَ الشَّهادةُ یا أویسُ!

و بعد از سالها ... اویس در حالی که از محبوب محبوبش دفاع می کرد در جنگ صفّین جهاد کرد پس شهید بر روی زمین افتاد. شهادت بر تو گوارا باد ای اویس .

ادامه مطلب ...

ترجمه درس اول

متن درس اول

﴿…هَبْ لـﻰ حُکْماً وَ ألْحِقْنـﻰ بِالصَّالِحینَ﴾

           یاربِّ

قَوِّ عَلَی خدمتِکَ جَوارِحـﻰ! و ﭐشْدُدْعلی العَزیمةِ جَوانِحـﻰ!

پروردگارا ، اعضای بیرونی بدن مرا برای خدمت به خودت قوی کن واعضای درونی بدن مرا برای برخورداری از عزمی راسخ ،استوار بدار (یاری کن) .

فإلیکَ یا ربِّ نَصَبْتُ وَجهـﻰ.

و إلیکَ یا ربِّ مَدَدْتُ یَدﻯ.

پروردگارا چهره ام را به سوی تو قرار دادم و ای پروردگار ، دستم را به سوی تو دراز کرده ام .

یا سابغَ النِّعَمِ یا دافِعَ النِّقَمِ!

صَلِّ علی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و ﭐفْعَلْ بـﻰ ما أنْتَ أهْلُه.

ای کسی که فراخیِ نعمت را به کمال داده است و ای بر طرف کننده ی بلا ها . بر محمّد و خاندان محمّد درود بفرست و برای من آنچه را که تو شایسته آن هستی انجام بده .



منبع http://adel3596.blogfa.com/post-1.aspx