beheshti high school class101

وبلاگ کلاس 101دبیرستان نمونه دولتی بهشتی

beheshti high school class101

وبلاگ کلاس 101دبیرستان نمونه دولتی بهشتی

وضعیت خوابگاه پسرااااا....

                                                 فقط ببین و بخند D:  

ادامه مطلب ...

fun

یه خونه خالــــــی هم نداریم

با خودمون و خدای خودمون خلوت کنیم :|

چیـــــــــــــ­ــه ؟ فک کردی ما از اوناشیم؟ :O
...
برو از خدا بترس !!

تسبیحم کوو ؟!! کی ورداشته



یکی از فانتزیام اینه :
توی بیمارستان، یه پرستار فوق العاده زیبا وجذاب
از اتاق عمل سریع میاد بیرون و
داد میزنه: آقای دکتر؟ آقای دکتر؟ بیمار داره از دست میره 
من درحالی که لبخندی پرمعنا بر لب دارم سرمو میندازم پایین و از توی کشو دستکشمو در میارم 
پرستار بلندتر و با التماس میگه: آقای دکتر عجله کنید ، قلبش از حرکت ایستاده من باز هم با لبخندی معنا دار دستکشارو دستم میکنم 
ایندفعه همه پرستارا و دکترا از اتاق میریزن بیرون و فریاد میزنن آقای دکتر آقای دکتر بیمار داره میمیره من که دسکشامو دستم کردم با خونسردی به چهره تک تکشون نگاه میکنم و میگم: 
    


آقای دکتر طبقه بالا تشریف دارن بعد سطل آبو با پام هول میدم جلو و همینجور که دارم زمینو تی میکشم توی مه و غبار و دود محو میشم 

با یکی 124 تا دوست مشترک دارم .
کار از اَدد مَدد گذشته !
باید بنده خدا رو ناهاری شامی چیزی دعوت کنم منزل !
خیلی آشناس مِث که :|

--------------------------------

ردم لو بره!

من شخصا به خودکشی اعتقاد ندارم، مگر اینکه پسوُ

نامه تاجر به همسرش

این نامه تاجری به نام پائولو به همسرش جولیاست که به رغم اصرار همسرش به یک مسافرت کاری میرود و در آنجا اتفاقاتی برایش می افتد که مجبور میشود نامه ای برای همسرش بنویسد به شرح ذیل …

 

جولیای عزیزم سلام …

 

بهترین آرزوها را برایت دارم همسر مهربانم. همانطور که پیش بینی
می کردی سفر خوبی داشتم. در رم دوستان فراوانی یافتم که با آنها
می شد مخاطرات گوناگون مسافرت و به علاوه رنج دوری از تو
را تحمل کرد. در این بین طولانی بودن مسیر و کهنگی وسایل مسافرتی
حسابی مرا آزار داد. بعد از رسیدن به رم چند مرد جوان
خود را نزد من رساندند و ضمن گفتگو با هم آشنا شدیم. آنها
که از اوضاع مناسب مالی و جایگاه ممتاز من در ونیز مطلع بودند
محبتهای زیادی به من کردند و حتی مرا از چنگ تبهکارانی که
قصد مال و جانم را کرده بودند و نزدیک بود به قتلم برسانند
نجات دادند . هم اکنون نیز یکی از رفقای بسیار خوب و عزیزم
“روبرتو”‌ که یکی از همین مردان جوان است انگشتر مرا به امانت گرفته
و با تحمل راه به این دوری خود را به منزل ما خواهد رساند
تا با نشان دادن آن انگشتر به تو و جلب اطمینانت جعبه جواهرات
مرا از تو دریافت کند وبه من برساند . با او همکاری کن تا جعبه
مرا بگیرد. اطمینان داشته باش که او صندوق ارزشمند جواهرات را
از تو گرفته و به من خواهد داد وگرنه شیاد فرصت طلب دیگری جعبه را
خواهد دزدید و ضمن تصاحب تمام جواهرات آن, در رم مرا خواهد کشت
پس درنگ نکن . بلافاصله بعد از دیدن نامه و انگشتر من در ونیز‍
موضوع را به برادرت بگو و از او بخواه که در این مساله به تو کمک کند.
آخر تنها مارکو جای جعبه را میداند. در مورد دزد بعدی هم نگران نباش
مسلما پلیس او را دستگیر کرده و آنقدر نگه میدارد تا من بازگردم.

 

نامه را خواندید؟

 اما بهتر است یک نکته بسیار مهم را بدانید :

 پائولو قبل از سفر به رم با جولیا یک قرار گذاشته بود

 که در این مدت هر نامه ای به او رسید آن را “یک خط در میان بخواند. !  

 حالا شما هم برگردید و دوباره نامه را یک خط در میان بخوانید

 تا به اصل ماجرا پی ببرید!

خدمت استاد میرزاابوالجواد آقا عراقی

در کتاب مستدرک الوسائل جلد نود و هشتم باب صد و سی و چهار مدخل الرمضان آمده است

روزی از شاگردان علامه بحرالعلوم در باب آداب رمضانیه به سفارش علامه حاج شیخ عبدالوهاب مشیر خراسانی

خدمت استاد میرزاابوالجواد آقا عراقی تشرف پیدا کردند اما ایشان نبودند

هیچی دیگه برگشتند .

:))