beheshti high school class101

وبلاگ کلاس 101دبیرستان نمونه دولتی بهشتی

beheshti high school class101

وبلاگ کلاس 101دبیرستان نمونه دولتی بهشتی

ترجمه درس اول

متن درس اول

﴿…هَبْ لـﻰ حُکْماً وَ ألْحِقْنـﻰ بِالصَّالِحینَ﴾

           یاربِّ

قَوِّ عَلَی خدمتِکَ جَوارِحـﻰ! و ﭐشْدُدْعلی العَزیمةِ جَوانِحـﻰ!

پروردگارا ، اعضای بیرونی بدن مرا برای خدمت به خودت قوی کن واعضای درونی بدن مرا برای برخورداری از عزمی راسخ ،استوار بدار (یاری کن) .

فإلیکَ یا ربِّ نَصَبْتُ وَجهـﻰ.

و إلیکَ یا ربِّ مَدَدْتُ یَدﻯ.

پروردگارا چهره ام را به سوی تو قرار دادم و ای پروردگار ، دستم را به سوی تو دراز کرده ام .

یا سابغَ النِّعَمِ یا دافِعَ النِّقَمِ!

صَلِّ علی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و ﭐفْعَلْ بـﻰ ما أنْتَ أهْلُه.

ای کسی که فراخیِ نعمت را به کمال داده است و ای بر طرف کننده ی بلا ها . بر محمّد و خاندان محمّد درود بفرست و برای من آنچه را که تو شایسته آن هستی انجام بده .



منبع http://adel3596.blogfa.com/post-1.aspx

زبان میخی

اسم خود را به انگلیسی وارد کنید سپس اسم خود را به خط میخی پارسی باستان ببینید.  

 

http://www.iranview.ir/pars.aspx  

 

اینم اسم من به زبان میخی.....

 

ته خنده استااااااا..!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ریاضیدان:پروفسور فاطمی

  مرحوم دکتر سید محمدتقی فاطمی را پدر علوم ریاضی نوین در ایران می دانند. وی در سال ۱۲۸۳ ها.ش در شهر اصفهان دیده به جهان گشود. پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه عازم فرانسه شد و پس از نگارش رساله تخصصی استعمال گروهها در هندسه و کسب درجه پروفسوری ریاضیات از دانشسرای عالی پاریس به میهن بازگشت. وی در دانشسرای عالی تهران به تدریس علوم ریاضی و مکانیک استدلالی پرداخت و نخستین متخصص مکانیک تحلیلی کشورمان بود. پس از تأسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ پروفسور فاطمی در همان سال دانشکده فنی تهران را بنیان می نهد. بعدها در تأسیس دانشکده علوم نیز مشارکت می نماید و سالها در این دانشکده به تدریس می پردازد. استاد فاطمی با همکاری دوستانش ۲۶ جلد کتاب ریاضی در موضوعات جبر، هندسه مثلثات و مکانیک استدلالی برای دانشگاهها و دبیرستانها تألیف و تدوین کرد.

وی در سال ۱۳۴۷ به خاطر عشق وافر به امام رضا (ع) عازم مشهد شد و به تدریس و مدیریت گروه ریاضی دانشگاه فردوسی مشهد همت گماشت. پروفسور فاطمی در بیست و دومین کنفرانس ریاضی کشور در سال ۱۳۶۹ به عنوان استاد پیشکسوت ریاضیات ایران در قرن معاصر مورد تقدیر قرار گرفت.

مرحوم فاطمی از خادمان افتخاری حضرت رضا (ع) بود و بارها می گفت: خدمت به امام رضا (ع) از افتخارات من است." این معلم بزرگ و پر تلاش سرانجام در پاییز سال ۱۳۷۴ به دیار باقی شتافت و در جوار محبوبش امام هشتم شیعیان (ع) به خاک سپرده شد. 
 
   برای شادی روحشون نظر بزارین 

یک معمای ریاضی!

در یک جنگ ۱۰۰ سرباز شرکت کردند و جراحاتی برداشتند. آمار جراحات به شرح زیراست:۷۰ نفر دست راستشان را از دست دادند
۷۵ نفر دست چپشان را از دست دادند
۸۰ نفر پای راست
۸۵ نفر پای چپ از دست دادند.حد اقل تعداد افرادی که هر ۴ عضوشان را از دست دادن چندتاست؟ 

یک واکنش جالب

این واکنش بسیار شدید تولید کف هست
برای خاموش کردن آتیش استفاده میشود
مثل واکنش جوش شیرین یا بی کربنات سدیم با آلومینیوم سولفات
که دقیقا با همین سرعت انجام میشود به خاطر تولید گاز ( گازکربنیک)  

 

 

ماجرای دروازه بان: هدیه (2)

قسمت قبلی رو بخونید. اینم ادامش. هنوزم ادامه داره.

وقتی به زمین برگشتم، هنوز هیچ گلی نخورده بودیم. بازیکنان تیم حریف با سرعت لاکپشت راه می رفتند. لاکپشتی که شلوارش 8 شماره براش تنگ باشه.

شاید باور نکنید، اما تو اون بازی من هر 5 دقیقه یکبار سر به سرویس بهداشتی میزدم. دفعه آخر که برگشتم عمو داد زد:" ممکنه تو بهترین دروازه بان شهر بشی، ولی بدترین کلیه های شهر رو داری!"

به هر حال، من رفتم تو دروازه و پاهام رو باز نگه داشتم. می خواستم توپ راحت از بین شون رد شه و بره تو دروازه. عمو از قسمت تماشاچی ها داد زد:" چرا پاهات رو اینجوری میکنی بچه؟... مگه کامیون های حمل کاهو از اونجا رد میشن؟"

همون موقع پیرمردی لاغری با عینک بزرگ و دست های لرزان اومد جلو و تکه ماغذی رو جلو صورتم گرفت:

- پسرم، نشانی این دکتر رو بلدی؟... میخوام میخچه ی کف پام رو عمل کنم.

من:" اینجا استادیوم فوتباله و منم دروازه بانم آقا... چرا اومدید اینجا نشانی می پرسید؟"

- یکبار وقتی بچه بودم، با قایق ماهیگیری ام تو اقیانوس گم شدم. یه آقایی منو نجات داد و به ساحل رسوند. شغلش دروازه بانی بود... یه دروازه بان واقعی... امروز همه جا رو گشتم. ولی این روزا دیگه تو اقیانوس و خیابون، دروازه بان پیدا نمیشه.

بله... این یه فرصت دیگه بود برای گل خوردن. دست پیرمرد رو گرفتم و از روی نشانی بردمش به مقصد.

- ممنونم پسرم... حالا برو به دروازه ات سر بزن... منم اخلاقم مثل توه. زود به زود به باغچه گوجه فرنگی هام سر میزنم... البته اگه این میخچه لعنتی بزاره.

وقتی برگشتم، عمو از کنار زمین داد زد:" کجا رفتی قهرمان؟ شیش هیچ به نفع شما... فقط 8 ثانیه به آخر بازی مونده!...بزودی جایزه عزیزت تو را در آغوش می کشد!

...

متاسفانه من بهترین دروازه بان شهر شدم. فرداشم عمو بعد از تموم کردن صبحانه، سیگارش رو روشن کرد و گفت:"حالا وقتشه برای این بچه کک مکی یه جایزه خوشگل بگیرم."

بابام افتاد به سرفه. عمو گفت:" چی شد جوون؟ میخوای شیر کاکائو برات بیارم؟ فقط بگو با فنجون یا لیوان؟"

-نه فقط آب لطفا!!

عمو دست هاشو زیر آب گرفت و به طرف بابا پاشید.

-چی کار میکنی؟

-خودت گفتی آب بده!

بابام عطسه کرد و گفت:" حالا که بحث هدیه شد اینو بگم... شما برای ازدواج من و همسرم، یه آبمیوه گیر سوخته هدیه آوردید."

-بله یادم هس...روشم نوشته بودم: یه آبمیوه گیر سوخته برای روز هایی که نمی خواید آبمیوه بخورید. ازدواجتان مبارک!

مامانم رفت سر یخچال تا قرص اعصاب بخوره. بعد گفت:" عمو جان، شما همیشه به ما لطف دارین. اصن راضی به زحمت شما نیستیم ولی پسرم چیزی فعلا نیاز نداره."

خوب قسمت بعدیش هفته بعد.

امیدوارم خوشتون اومده باشه    LOL  bye